سرگرمی های پنجره مجازی

آهم که در آئینه ی دلها اثر دارم

بغضم که ماوا در گلوئی دربه در دارم

دردم که با دلهای غمگین آشنا هستم

اشکم که از چشمان معصومت حذر دارم

دلگیر و دلتنگم ، تو من را خوب می فهمی

دلگیری و دلتنگ ، از حالت خبر دارم

تو کیسه ای از نان و خرما روی دوشت ، من

چشمی به در ، چشمی به در ، چشمی به در دارم ...

حسرت به دل بودم ولی هرشب دلم خوش بود

من هم شبیه بچگی هایم پدر دارم ...

ارسال در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط mz

چشم وا کردم و دیدم ناگهان افتاده ام

ناگهان دیدم که از نام و نشان افتاده ام

سیب سرخی نیم خورده گوشه ای افتاده بود

آه ... تقصیر تو شد از آسمان افتاده ام

خوب می دانی چرا افتاده ای از چشم من

خوب می دانم چرا از چشمتان افتاده ام

این همه با هم تفاوت ... این همه با هم شبیه

من گره بودم که در کار زمان افتاده ام

با تو دردی مشترک دارم که می دانی خودت

من هم از بخت بدم در این جهان افتاده ام

دیر پیدا کردی ام ، وقتی مرا دیدی که من

مثل چای تلخ سردی از دهان افتاده ام . . .

ارسال در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط mz

بخدا اگر بمیرم که دل از تو بر نگیرم ------ برو ای طبیبم از سر، که دوا نمی پذیرم

همه عمر با حریفان بِنِشَستَمی و خوبان ------ تو بِخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم

مده ای حکیم پندم که بِکار در نبندم ------ که ز خویشتن گزیر است و ز دوست ناگزیرم

برو ای سِپَر ز پیشم که بِجان رسید پیکان ------ بگذار تا ببینم، که که میزند بِه تیرم  

نه نشاط دوستانم، نه فراغ بوستانم ------ بروید ای رفیقان، به سفر که من اسیرم

تو در آب اگر ببینی حرکاتِ خویشتن را ------ بِزبان خود بگویی که بِحُسن بینظیرم

تو بِخواب خوش بیاسای و به عیش و کامرانی ------ که نه من غُنوده ام دوش و نه مَردم از نفیرم

نه توانگران ببخشند فقیرِ ناتوان را؟ ------ نظری کن ای توانگر، که به دیدنت فقیرم

اگرم چو عود سوزی، تن من فدای جانت ------ که خوشست عیش مَردم، به رَوایح عَبیرم

نه تو گفته ای که سعدی، نبرد ز دست من جان ------ نه به خاک پای مردان، چو تو میکُشی نمیرم

غزل از استاد سخن، سعدی شیرازی

درود و هزاران درود بر روان پاک و بلندش

ارسال در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط mz
اگر بمیرم از انتظار می آیی؟

برای دیدن سنگ مزار، می آیی؟

منم ، همان که به یادت قرار می گیرم

و دل خوشم که تو هم بی قرار می آیی!

شکار کرده دلم را هوای دیدارت

بگو که با من زخمی کنار می آیی

هنوز منتظر لنگ کفش شییه ای ام!

برای بردن من ، ای سوار ، می آیی؟

بگو بگو که پس از این مسیر طولانی

تویی که از دل گردوغبار می آیی

خداکند که نمیرد امید در دل عاشق ...

دلم خوش است که این نوبهار می آیی

ارسال در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط mz

دلایل مستند برای خودکشی خفیف ! (طنز)

 

دلایل مستند برای خودکشی خفیف ! (طنز) - www.RadsMs.com

 

همین امروز تو راه مغازه بودم ، سرایدار مدرسه ۲تا سطل آشغال آورده

دقیقا (بغل)! سطل آشغال به اون بزرگی خالی کرد !

(سطل آشغال وسیله ایست برای ریختن زباله در اطراف آن) !

————-



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط mz

دلایل مستند برای خودکشی خفیف (سری دوم)


دلایل مستند برای خودکشی خفیف (سری دوم) - www.RadsMs.com

برای خواندن مطلب سری اول اینجا کلیک کنید

 

بعد از ۳-۴ ماه به طرف زنگ زدم، میگه: واااای چه جالب! همین الان داشتم شمارتو میگرفتم!

 ————



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط mz
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد

زیرا با وجود اینکه پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.

دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟

معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است.

دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مى‌پرسم.

معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟

دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.

.
************ ********* ********* ********* **

.
یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود

و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.

ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد.

از مادرش پرسید: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟

مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوی، یکى از موهایم سفید مى‌شود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده!

.
************ ********* ********* ******

.
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچه‌هاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه

بچه‌ها را تشویق می‌کرد که دور هم جمع شوند.

معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سال‌ها بعد وقتى همه‌تون بزرگ شدید

به این عکس نگاه کنید و بگوئید : این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.

یکى از بچه‌ها از ته کلاس گفت: این هم آقا معلمه، الان مرده.

.
************ ********* ********* ********* ********

.
بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته

بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.

در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر چند تا مى‌خواهید

بردارید! خدا مواظب سیب‌هاست

ارسال در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط mz

زنی که از شوهرش تقاضای مرخصی کرد (طنز)

 

 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط mz

عشق است و آتش و خون

داغ است و درد دوری

کی می توان نگفتن

کی می توان صبوری

کی می توان نرفتن

گیرم پری نمانده

گیرم که سوختیم و خاکستری نمانده

با دوست عشق زیباست

با یار بی قراری

از دوست درد ماند و از یار یادگاری

گفتی از روز سفر

گفتم از من مگذر

مجنون

لیلا

رفتی بی بال و بی پر



دانلود آهنگ

ارسال در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط mz