عمو سبزی فروش... بله، سبزی كم فروش... بله، سبزی خوب داری؟ بله... فریاد شادی از بچهها برخاست و شروع به تمرین كردیم. بیشتر تكیه شعر روی كلمه «بله» بود كه همه با صدای بم و زیر میخواندیم. همه شعر را نمیدانستیم با توافق هم دیگر سرود ملی به این صورت تدوین شد:
عمو سبزیفروش... بعله
سبزی كمفروش... بعله
سبزی خوب داری... بعله
خیلی خوب داری... بعله
عمو سبزیفروش... بعله
سیب كالك داری... بعله
زالزالك داری ... بعله
سبزیت باریكه... بعله
شبهات تاریكه... بعله
عمو سبزیفروش... بعله
چند بار تمرین كردیم. روز رژه با یونیفورم یك شكل و یك رنگ از مقابل امپراتور آلمان عمو سبزیفروشخوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حركت بودند، از بله گفتن ما به هیجان آمدند و بله را با ما همصدا شدند، بهطوری كه صدای «بعله» در استادیوم طنینانداز شد و امپراتور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت.
منبع : خاطرات دكتر گنجی در آلمان
شكوفه اندوه
شادم كه در خیال تو می گریم
شادم كه بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی كه چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت كه جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست
شب ها چو در كناره نخلستان
كارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گوئی
از موج های خسته به گوش آید
شب لحظه ای بساحل او بنشین
تا رنج آشكار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه خود بنگر
تا روح بی قرار مرا بینی
من با لبان سرد نسیم صبح
سر می كنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام كه درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
غم نیست گر كشیده حصاری سخت
بین من و تو پیكر صحراها
من آن كبوترم كه به تنهائی
پر می كشم به پهنه دریاها
شادم كه همچو شاخه خشكی باز
در شعله های قهر تو می سوزم
گوئی هنوز آن تن تبدارم
كز آفتاب شهر تو می سوزم
در دل چگونه یاد تو می میرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزیست
كاو را هزار جلوه رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوا ز كوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان كه آفریده شیطانند
اما من آن شكوفه اندوهم
كز شاخه های یاد تو می رویم
شب ها ترا بگوشه تنهائی
در یاد آشنای تو می جویم
فروغ فرخزاد ،،، دیوار
حیف نون کولر خونشون خراب می شه . به زنش میگه :
چند دفعه گفتم 5 نفری جلوی کولر نشینید !!!
به حیف نون میگن یه جمله بگو
که توش چای باشه …
میگه قوری !!!
غضنفر تاکسی سمند می خره
سه تا مسافر سوار می کنه
اولی به مقصد می رسه میگه نگه دار
غضنفر می پرسه سمند داری ؟
میگه نه. میگه پس بشین
دومی به مقصد می رسه میگه نگه دار
می پرسه سمند داری ؟
میگه نه. می گه پس بشین
سومی میگه من سمند دارم ، نگه دار
غضنفر میگه پس بگو ترمزش کدومه ؟؟؟!!!
غضنفر میره چلو کبابی
گارسون میاد میگه : چی میل دارین ؟
غضنفر میگه : یه پرس چلو کباب
گارسونه میگه : با کمال میل
غضنفر میگه : نه ! با سماغ و دوغ !!!
آیا دوست دارید با ذهنتان شوخی كنید؟ اگر موافق هستید به سوالات زیر پاسخ دهید .این كار نه تنها برای روحتان مناسب است، بلكه خستگی تان را نیز بر طرف می كند . از جواب دادن به این سوالات لذت ببرید و پاسخهایتان را با جوابهای داده شده مقایسه كنید.
.
.
.
.
ادامه مطلب...
سه جهانگرد، خسته و گرسنه به سازمان جهان گردی وارد شدند تا چیزی بخورند و خستگی در کنند. آنها دستور پیراشکی دادند و خواهش کردند پیراشکی ها را مستقیما به اتاقی که در آنجا استراحت کرده اند برایشان ببرند، آنها در انتظار پیراشکی خوابشان برد. وقتی که پیراشکی ها آماده شد، آنها را به اتاق آوردند و روی میز گذاشتند بدون اینکه جهانگردان را بیدار کنند. کمی بعد یکی از جهانگرد ها بیدار شد، پیراشکی ها را شمرد، یک سوم آنها را خورد و دوباره خوابید. بعد جهانگرد دوم بیدار شد، او هم پیراشکی ها را شمرد و یک سوم آنها را خورد و راحت خوابید. بالاخره جهانگرد سوم بیدار شد و مثل دو نفر قبل عمل کرد. 8 پیراشکی باقی مانده بود. چگونه می شد تعداد پیراشکی هایی را که روی میز گذاشته بودند پیدا کرد؟ اگر قرار باشد پیراشکی ها به طور مساوی بین جهانگردان تقسیم شود، آنچه که باقی مانده است متعلق به کیست؟
11×11=121
111×111=12321
1111×1111=1234321
11111×11111=123454321
111111×111111=12345654321
1111111×1111111=1234567654321
11111111×1111111=123456787654321
111111111×1111111=12345678987654321