آمدی آسیمه سر ،افسوس که دیر آمدی
برسر بالین این بیمار دلگیر آمدی
آمدی و تازه کردی داغ این دل مرده را
یاد ایام گذشته همچو زنجیر آمدی
آمدی بهر مداوای دل زخمی ما
نوش دارو نیستی ، از بهر تخدیر آمدی
آمدی و دیده بگشودی چو خنجر ای صنم
شوکرانی جان ما را، بهر تدبیر آمدی
آمدی دل سنگ من ، دل تنگت عمری بوده ام
دل شکستی و کنون از بهر تجبیر آمدی
آمدی جانا مجالی نیست بهرگفت و گو
بسته مجنون بار خود ، از بهر تاخیر آمدی
نظرات شما عزیزان: